جدول جو
جدول جو

معنی شکل دادن - جستجوی لغت در جدول جو

شکل دادن
تاشیدن چهرنیدن دسیدن
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شکل دادن
لتشكيلٍ
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به عربی
شکل دادن
Form, Shape
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شکل دادن
former, façonner
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شکل دادن
形作る
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شکل دادن
形成 , 塑造
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به چینی
شکل دادن
формировать
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به روسی
شکل دادن
formen
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
شکل دادن
формувати
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شکل دادن
आकार देना
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به هندی
شکل دادن
formować
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
شکل دادن
membentuk
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شکل دادن
형성하다 , 모양을 만들다
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
شکل دادن
formar, moldar
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شکل دادن
לעצב , לעצב
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به عبری
شکل دادن
formare, modellare
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شکل دادن
formar, dar forma
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شکل دادن
vormen
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
شکل دادن
شکل دینا , شکل دینا
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به اردو
شکل دادن
রূপ দেওয়া , আকার দেওয়া
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
شکل دادن
สร้างรูป , ปั้น
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
شکل دادن
kuunda
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شکل دادن
şekil vermek
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ دُ فُ کَ دَ)
به هیجان و هراس و دلهره و تحریک داشتن کسی بر اثر شنواندن خبری یا حادثه ای ناگوار یا مرتعش ساختن عضوی بر اثر اتصال جریان الکتریکی بدان
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ تَ)
به نر دادن ماده را از گاو و گوسفند. فحل دادن گاو ماده و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کل خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ خُ بَ اَ کَ دَ)
فروگشتن از میان. به طرف بیرون خم شدن. (یادداشت مؤلف). انحنا پیدا کردن. (فرهنگ فارسی معین). لمبر دادن:
گردون ز گرانسنگی این بار شکم داد.
حزین (از آنندراج).
- شکم دادن سقف، میل کردن سقف از میانه به طرف زیر و نزدیک افتادن شدن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکم دادن
تصویر شکم دادن
انحنا پیدا کردن: دیوار شکم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
بازنمودن گزاردن گفتن بیان کردن توضیح دادن تفسیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیل دادن
تصویر تشکیل دادن
برپا کردن درست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکلک دادن
تصویر اشکلک دادن
نوعی شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفا دادن
تصویر شفا دادن
چاره کردن درد، تندرست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
نگیختن، زندیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشکیل دادن
تصویر تشکیل دادن
باز کردن، گشایش
فرهنگ واژه فارسی سره